شاعر: فرحناز کامران محمدی

بانوترین! مبادا که تنها گذاری‌ام
در ازدحام شهر به خود واگذاری‌ام
جاری است جای پای حضورت، ولی مباد
چشم انتظار مژدۀ شن‌ها گذاری‌ام
می‌ترسم از تزاحم بت‌های ناگزیر
حاشا که در تلاطم شب، جا گذاری‌ام
آیا شود دوباره بتابی، خضوع محض!
بر چشم بی ستاره شبی پا گذاری‌ام؟
ای «اشفعی لنای» شب عاشقی! مباد
تشنه... کنار شط تمنا گذاری‌ام
ترسم تو از همیشۀ خورشید زاد من!
کنج هجوم وحشی سرما گذاری‌ام
دست من و تریشه دامان تو...مباد
در حسرت چکیدۀ دریا گذاری‌ام
می‌ترسم آخر از دل من بگذری و باز
تا صبح در هزارۀ یلدا گذاری‌ام
بانو! اگر ز دامن تو دست برکشم
ترسم گذر کنی...به خودم واگذاری‌ام